**********
مردی که دختر سه ساله ای داشت روزی به خانه آمد و دید دخترش گران ترین کاغذ کادوی کتابخانه اش را برای
زینت یک جعبه کودکانه هدر داده است.
مرد بسیار عصبانی شدو دخترکوچکش را تنبیه کرد. دختر هم با گریه به بستر رفت و خوابید .
روز بعد وقتی مرد از خواب بیدار شد ، دید که دخترش بالی سرش نشسته و می خواهد این جعبه را به او هدیه بدهد.
او تازه متوجه شد که امروز ، روز تولدش است و دخترش کاغذ را برای کادوی تولد او مصرف کرده است.با شرمندگی
دختر کوچکش را بوسید و جعبه را از اوگرفت و باز کرد.
اما متوجه شد که جعبه خالی است . دوباره مرد عصبانی شد و کودک را تنبیه کرد.
اما کودک در حالی که گریه می کرد به پدرش گفت: که من هزار بوسه داخل آن جعبه ریخته بودم. ولی تو آن ها را ندیدی.
مرد دوباره شرمنده شد و می گویند تا پایان عمر جعبه را به همراه داشت و هر وقت آن را باز می کرد به طرز معجزه آسایی
آرامش پیدا می کرد.
**** شر با شر خاموش نمی شود. چنان که آتش با آتش ! بلکه شر را خیر فرونشاند و آتش را آب ****
پند داستان :
فقط توانگرانند که می توانند ببخشند.هیچ رنجشی نیست که بخشوده نشود.
هیچ خطایی نیست که نتوان ازآن چشم پوشید.
چه اندازه میتوانی ببخشی ؟!!!
تعداد مشاهده
(2878)
نظرات
(3)